تولدت مبارک
امروز باید همه ی خونه رو برات آذین میبستم ... امروز باید همه دور هم جمع میشدن تا تولد یکسالگیت و با هم جشن میگرفتیم ... امروز نباید کوله باری از غم رو دوشم سنگینی میکرد ... چقدر سخته تنهایی سنگینی غمی و به دوش بکشی و هیچکس متوجه اون نشه ... چقدر سخته امروزو که قرار بود قشنگترین روز عمرت بشه و واسه همیشه تو قشنگترین جای دفترچه خاطراتت ثبت بشه رو همه جز خودت فراموش کنن ... از دیشب دلم گرفته بود ... مرور خاطرات انتظار دیدنت قلبم و آتیش میزد ... ولی هیچکس متوجه نشد ... یا هیچکس نپرسید چرا ... حتی هیچکس ندید اشک پای سجادم و جز خدااا ... اما نه انگار خواهرت میدونه ... چون از صبح لگدهاش بیشتر شده ... شاید داره بهم میگه مامان من ...
نویسنده :
مامان دلتنگ
10:37